گرمای تابستان رفت و کم کم سرمایی اندوهگین به سراغ مردم شهر می آید، دوست دارم پاییز را، اما اگر این پاییز غم نداشت چه زیبا بود
به پاییز که می رسیم، گویی امیدم کم کم رو به زوال می رود، گویی مرگ را در پیش روی تمام امیدهایم می بینم و خود را مهیای خواب زمستانی
اما پاییز را دوست دارم"