آیا ازدواج ام کلثوم با عمر بن الخطاب صحت دارد یا افسانهای بیش نیست ؟
اگر صحت دارد ، آیا دلیلی بر اثبات حسن روابط میان خلیفه دوم و اهل بیت میشود یا خیر ؟
تاریخ بشر ، همیشه در معرض تحریف سردمداران و سیاستمداران بوده است . تاریخ اسلام نیز از این قاعده مستثنا نیست . از آنجایی که حکومتهای اسلامی همیشه در اختیار حاکمان جوری از اهل تسنن بوده است ، آنها نهایت تلاش را کردهاند تا تاریخ را به دلخواه خود بنویسند . حکومت بنی امیه ، نمونه بارز حکومتهای تحریفگر است . یکی از افسانههایی که دودمان بنی امیه به تاریخ افزودهاند ، ازدواج ام کلثوم با عمر بن خطاب است . این جریان را نه تنها صحیح بخاری و صحیح مسلم نقل نکرده اند بلکه هیچکدام از صحاح سته اهل سنت این احادیث دروغین را در کتب خود نیاورده اند. حال در این مختصر به چند دلیل و اشکال اشاره وبحث میکنیم .
محور اول : حقایق تاریخی ، وقوع ازدواج را زیر سؤال میبرد :
نخستین کسی که از اهل سنت این افسانه را دامن زد . ابن سعد ( متوفای 230هـ) در الطبقات الکبری است . وی مینویسد :
ام کلثوم ، دختر علی بن أبی طالب ... که مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بود ... عمر بن خطاب با او ازدواج کرد ؛ در حالی هنوز به سن بلوغ نرسیده بود ! تا زمانی که عمر کشته نشده بود در کنار او به سر می برد و زید بن عمر و رقیه را به دنیا آورد . بعد از عمر ، با عون بن جعفر بن أبی طالب و بعد از آن با محمد بن جعفر ازدواج کرد . وقتی محمد بن جعفر از دنیا رفت با برادرش عبد الله بن جعفر بعد از حضرت زینب ازدواج کرد .( الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 8، ص 462 – 463. )
در این حدیث آمده است که ام کلثوم بعد از به کشته شدن عمر بن خطاب با پسر عمویش عون بن جعفر ازدواج کرد . بعد که عون فوت کرد ، با برادرش محمد ازدواج کرد و بعد از آن که محمد فوت کرد ، با عبدالله برادر دیگرش ازدواج کرد ؛ در حالی که راوی فراموش کرده که عون و محمد هردو در جنگ شوشتر سال 16 یا 17 هجری در زمان خلیفه دوم کشته شدهاند ؛ یعنی همسر دوم و سوم ام کلثوم قبل از همسر اول فوت کردهاند !
ابن حجر در الاصابه میگوید :
ابو عمر می گوید : عون بن جعفر در جنگ شوشتر در زمان عمر شهید شد و هیچ فرزندی از او بر جای نماند .
( الإصابة، ابن حجر، ج 4، ص 619.)
با اینحال ، چگونه میشود که آنها بعد از عمر با ام کلثوم ازدواج کرده باشند ؟ شاید دو باره زنده شده و برای تصحیح این افسانه با ام کلثوم ازدواج کرده باشند ! . علاوه بر این که ازدواج ام کلثوم با عبد الله جعفر شوهر حضرت زینب امکان پذیر نیست و مضمون روایت جمع بین دو خواهر می باشد ؛ زیرا حضرت زینب تا بعد از واقعه کربلا زنده بود و همسر عبد الله بوده است .
محور دوم : اهانت به ناموس رسول خدا
اهل سنت برای اینکه ازدواج عمر و ام کلثوم را ثابت کنند ، روایات ساختگی فراوانی را نقل کردهاند که از شنیدن و خواندن آنها عرق شرم از پیشانی انسان جاری میشود .
ما از اهل سنت میپرسیم : اثبات حسن روابط به چه قیمتی ؟ آیا این قدر ارزش دارد که چنین روایاتی جعل و چنین تعابیر زشت و زنندهای مطرح کنند ؟ ازدواج ام کلثوم با عمر عوارضی دارد که کمترین عارضه آن اهانت به ناموس رسول خدا است ، آیا شما این عوارض را میپذیرید ؟
ابن حجر عسقلانی که یکی از استوانههای علمی اهل سنت و حافظ علی الاطلاق آنها است ، در کتاب الاصابة نقل میکند :
از محمد بن علی روایت شده است که عمر ام کلثوم را از علی (علیه السلام) خواستگاری کرد ، امام خردسال بودن او را یادآوری کرد . به عمر گفته شد : علی تو را بیپاسخ گذاشته است ، دوباره نزد وی برو . امام علی علیه السلام فرمود : من ام کلثوم را به نزد تو میفرستم ، اگر خوشت آمد ، او را به همسری خود انتخاب کن . امام علیه السلام ام کلثوم را نزد عمر فرستاد ، عمر ساق پای ام کلثوم را برهنه کرد ! ام کلثوم فرمود : اگر خلیفه نبودی چشمت را کور میکردم ! (الاصابه، ج8، ص464 .)
و نیز ذهبی یکی دیگر از استوانههای علمی اهل سنت در سیر أعلام النبلاء نقل میکند :
ابن عبد البر میگوید : عمر به علی ( علیه السلام ) گفت : ام کلثوم را به همسری من در بیاور ، من میخواهم به وسیله این ازدواج به کرامتی برسم که احدی نرسیده است . امام گفت : من او را نزد تو میفرستم ، اگر رضایتش را جلب کردی ، او را به عقدت درمیآورم ـ گر چه ام کلثوم به خاطر خردسال بودن بهانه آورد ـ امام (علیه السلام) ام کلثوم را به همراه پارچهای نزد عمر فرستاد و به او گفت : از جانب من به عمر بگو ، این پارچهای است که به تو گفته بودم ، ام کلثوم نیز سخن امام را به عمر رساند . عمر گفت : به پدرت از جانب من بگو ، من راضی شدم خدا از تو راضی باشد . بعد عمر دستش را بر ساق ام کلثوم نهاد و آن را برهنه کرد . ام کلثوم گفت : چرا چنین میکنی ؟ اگر خلیفه نبودی ، دماغت را میشکستم . بعد نزد پدرش رفت و او را از عمل عمر خبردار کرد و گفت : مرا به نزد پیر مرد بدی فرستادی .( سیر أعلام النبلاء، الذهبی، ج3، ص501.)
همچنین خطیب بغدادی در کتاب تاریخ بغداد زشتترین تعبیرات را به کار برده و در حقیقت تهمت زشتی را به امیر المؤمنین علیه السلام میزند :
علی (علیه السلام) دخترش را آرایش کرد و نزد عمر فرستاد ، عمر وقتی او را دید ، به سوی او آمد و ساق پای او را گرفت و به او گفت : به پدرت بگو ، راضی شدم ، راضی شدم ، راضی شدم . و ام کلثوم نزد پدرش آمد ، امام از او سؤال کرد : عمر به تو چه گفت : ام کلثوم عرض کرد : مرا صدا زد ، و بوسید ! ، وقتی که بلند شدم ، ساق پایم را گرفت ! گفت : از جانب من به پدرت بگو ، راضی شدم .( تاریخ بغداد، الخطیب البغدادی، ج 6، ص 180.)
این تعابیر آن قدر زشت و زننده است که حتی صدای بعضی از علمای اهل سنت را نیز درآورده است . به قول معروف آش آن قدر شور شده است که صدای آشپز هم در آمده است .
سبط ابن الجوزی در این باره میگوید:
جدّ من در کتاب منتظم نقل کرده است که علی (علیه السلام) ام کلثوم را نزد عمر فرستاد تا او را بنگرد ؛ اما عمر ساق پایش را برهنه کرد و با دستش آن را لمس کرد . به خدا قسم چنین چیزی قبیح است ، حتی اگر او کنیز بود ، عمر حق نداشت این کار را انجام دهد ؛ چرا که به اجماع مسلمین دست زدن به زن نامحرم جایز نیست .( تذکرة الخواص، ص321)
ما به جعلی بودن این روایات یقین داریم ؛ اما از آنجایی که بزرگترین علمای اهل سنت این مطالب را مطرح کردهاند ، از آنها میپرسیم :
آیا سزاوار است که به امیر المؤمنین علیه السلام چنین نسبتهای ناروایی داده شود ؟ آیا آن حضرت دخترش را قبل از ازدواج و محرمیت به چنین دیدار شرم آورى مى فرستد ؟
چگونه است که یک دختر خردسال زشتی چنین عملی را درک مى کند ؛ اما خلیفه مسلمین آن را درک نمى کند ؟
آیا سزاوار است که خلیفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین عمل زشتی را انجام دهد ؟ و آیا چنین کسی میتواند خلق خدا را به صراط مستقیم الهی هدایت کند ؟
اگر کسی با خواهر شما ، دختر شما و یا حتی مادر شما ( نه با ناموس رسول خدا ) چنین عمل زشتی را انجام میداد ، چه نظری در باره وی پیدا میکردید ؟
اگر این عمل را نمیپسندید ، چرا آن را در حق ناموس رسول خدا نقل میکنید ؟