امشب قسمت آخر ششمین نفر پخش شد و این فیلم 13 قسمتی به کار خودش پایان داد.
به صورت کلی میتونم بگم که این فیلم نه تنها ارزشی برای انقلاب قائل نشده بود، بلکه خواسته یا ناخواسته بعضی ویژگی های انقلاب را نادیده گرفته بود.
فیلم نامه این سریال موضوع خوبی داشت، اما به دلیل گستردگی که داشت، توی جمع بندی موضوع های مختلف با مشکل اساسی مواجه شده بود، که از جمله این موارد میشه به قضاوت های ادیب و نتیجه گیری هاش اشاره کرد.
اینکه چطور سرگرد ادیب توی تعقیب و گریز هاش و حل کردن مسائل مختلف مرتبط با پرونده هایی که باهاشون در ارتباط بود، به نتیجه می رسید، از نظر داستانی واقعا با مشکل مواجه بود.
مشکلات فیلم نامه ای این سریال خیلی زیاد بود، ولی بحث من مرتبط با این موارد نیست، چون تخصص زیادی هم ندارم و فقط به چند مورد به عنوان مثال و از داخل فیلم نامه اشاره می کنم.
موارد مرتبط با دو قسمت آخر:
وقتی توی مطب دکتر همه کشته شده بودن و به قول ساواکی ها خوب از هم پذیرایی کرده بودن، راننده بهزاد(فرمانده ساواکی) رفت تا ببینه چه خبره، از آدمایی که دم در مطب بودن و داشتن رفت و آمد میکردن مشخص بود که چند دقیقه بیشتر طول نکشید، اما اون ساواکی به راحتی رفت و در عرض چند دقیقه لیست افسران رو آورد.
عموی ادیب، که به عنوان بالایی ها بود، چند بار به راحتی خودش رو در معرض شناخته شدن قرار داده بود، این مورد هم یک مقدار با بحث قضاوت های ادیب مشترک شده.
اما جالب تر از همه فرار غریب بود، ساواک به خوبی میدونست که محل ملاقات کجا بود، اما فقط جلوی در اصلی مطب ایستاده بودن و اطراف مطب رو کاری نداشتن، و غریب به راحتی فرار کرد.
از همه اینها که بگذریم رفتن ادیب به خونه بهزاد بود، بهزاد به عنوان یک فرمانده بلند پایه ساواکی فقط یک راننده توی خونش می موند، و هیچ محافظی نداشت.
علاوه بر این ادیب وقتی لیست رو گرفت از بهزاد خواست معذرت خواهی کنه، وقتی بهزاد این کار رو کرد، ادیب دیگه با بهزاد کاری نداشت و داشت میرفت که بهزاد اسلحه را در آورد و ادیب مجبور به کشتن بهزاد شد؛ حالا مسئله اینه که ادیب به عنوان یه سرگرد که بعضی موارد را حتی از علم غیب هم بهتر می فهمید، چطور اینو نمیدونست که اگه بهزاد رو نکشه نه از درجه خبریه نه از زنده بودن، درسته که با مرگ بهزاد هم درجه نخواهد داشت اما اینکه ادیب از بهزاد درجه هاش رو خواست خیلی عجیب بود.
یک مورد دیگه هم در مورد قضاوت های ادیب این بود که چطور ادیب به این سرعت متوجه شد که اولا غریب زنده هست و خسرو رو بجای خودش کشته و دوما اینکه چطور فهمید غریب توی خونه خالش پنهان شده.
یکی مورد دیگه هم اینکه چرا غریب با این همه هوش و ذکاوتش که همه رو فریب داده بود، به راحتی رفت خونه خالش که دختر خالش رو ببره و این کار رو با هماهنگی تلفنی انجام نداد؟
موارد مشکل دار توی این فیلم خیلی زیاد هستن که بخوام بگم اما از همه مهمتر میخوام در مورد موارد عقیده ای سریال حرف بزنم که البته خیلی طولانی نخواهد بود.
اولا رفتار ساواک با روحانیت توی این فیلم به صورت واقعی نبود، در صورتی که ما میدونیم چه رفتاری با روحانیت در زمان شاه می شد، ولی توی این فیلم ساواک حتی یک بار هم حاضر به بی احترامی به روحانیت نشد و حتی موقع دستگیری روحانی مسجد هم منتظر موندن تا نماز تمام بشه(که خیلی عجیب نیست) و بعدش هم با احترام حاج آقا رو بردن.
دومین موردی که بود، بی برنامه بودن انقلابی ها بود، انقلابی های این فیلم در کل به عنوان بازیچه فعالیت می کردن، نه بیشتر، کسایی بودن که مورد اطمینان بالایی ها نبودن، و فقط به بعضی کارای پیش پا افتاده مبادرت می کردن.
رفتار بالایی ها هم با انقلابی ها جالب بود، توی بعضی موارد خیلی ساده به افرادشون شک می کردن اما بعضی موارد خیلی مشخص رو هم اعتماد می کردن که واقعا جالب بود.
قبلا هم در مورد انتخاب بازیگر توی فیلم ها نوشته بودم، این بار هم می نویسم، ای کاش ما کاری نمیکردیم که مردم وقت دیدن فیلم و دیدن یک نقش که شاید می تونه به عنوان یک الگو برای جوانای ما باشه، به فکر وضعیت بد اون بازیگر توی جامعه باشن، نمونه این موارد همین مریم توی فیلم ششمین نفر که البته در بین مردم به ستایش معروفه.(با اینکه دوست نداشتم، اما برای روشن شدن قضیه عکس این خانم بازیگر رو که توی فرودگاه مهرآباد بوده میذارم)
پسکی نوشت:
ای کاش فیلم پلیسیامون رو اگه قراره از خارجیا کپی کنیم، حداقل یه کم هم درست حسابی می ساختیم.