کاش میگشتم فدای دست تو
تا نمیدیدم عزای دست تو
خیمههایِ ظهر عاشورا هنوز
تکیه دارد بر عصای دست تو
از درختِ سبزِ باغِ مصطفی
تا فتاده شاخههایِ دست تو
اشک میریزد ز چشم اهل دل
در عزای غمفزای دست تو
یک چمن گلهای سرخ نینوا
سبز میگردد به پایِ دست تو
در شگفتم از تو از دست خدا
چیست آیا خونبهای دست تو
**************************
طرحِ دستی روی آب افتاده بود
عشق هم در التهاب افتاده بود
دستهای سبز، بوی یاس داشت
رونق گل از گلاب افتاده بود
تا به او شاید رساند خویش را
آب هم در پیچ و تاب افتاده بود
با طلوع آفتابِ چهرهاش
در دل شب، اضطراب افتاده بود
خیمهها در زمهریر درد سوخت
ز آسمانها آفتاب افتاده بود
چشمهای تب زده در التهاب
دستِ سقا روی آب افتاده بود