نویسنده:سید احمد فضل
در این نوشتار، نخست به بررسی کوتاه برخی از ویژگیهای مهم فرهنگی زمانقیام حضرت ابی عبدالله میپردازیم. اشاره به ارزشهایی که بعد از انقلاب همه جانبةحضرت رسول اکرم(ص)، بر جامعه حاکم شده بودند و بعد از گذشت حدود نیم قرن، درشرف دگرگونی قرار گرفتند و ذکر مصادیق این ارزشها از منابع دست اول تاریخی، دراین راستاست.
در ادامة بررسی جریانهای فرهنگی جامعة آن دوران، به مقولة خاص «حکومتو مردم» پرداخته شده است و تدابیر حاکمان در حکمرانی، جایگاه حکومت و مشروعیتآن را در پشت صحنه فکری آنان نمودار میکند. سپس به چند بیماری فرهنگی عمده وفراگیر آن زمان پرداخته شده است که نقش بسزایی در شکلگیری حرکتامامحسین(ع) داشته است.
مبارزة خاص حکومت با تنها بخش کاملاًسالم جامعه؛ یعنی امام(ع) و مجموعةهمراهان، در دو بخش تدابیر فرهنگی برای اثبات یزید و تبلیغ برای منفی نشان دادنجایگاه امام(ع) در افکار عمومی با سرمایه گذاری در مجامع مؤمنین بررسی شده است.
در نهایت به فعالیتهای فرهنگی حضرت امام حسین(ع) پرداخته شده است.این بخش مقاله، ابتدا به آن دسته از فعالیتهای فرهنگی امام(ع) میپردازد که مخاطبآن، همة افراد جامعهاند. سپس به تبیین تلاش فرهنگی امام(ع) در جهت دادن بهخواص جامعه اشاره دارد و در نهایت با عظیمترین هزینهای که بشر میتواند صرف کند،یعنی فدا کردن جان خود از ناحیة ابی عبدالله(ع) مقاله به نهایت میرسد.
قابل توجه است که به علل گوناگون، از توضیح مبسوط عناوین فوق، صرف نظرگردید و جا دارد که در همین جا از اختصار و اندماج متن، پوزش بطلبم. گفتنی است کهمنظور نویسنده به هیچ نحو ذکر برخی گزارههای پراکندة تاریخی در زمینة قیامی مقدسنمیباشد، بلکه هدف اجمالی خود را در پایان مقاله گنجاندهام.
سیر تاریخ بشر، از ابتدای آن تا به امروز، فراز و نشیبهای بسیاری به خود دیده وحوادث گوناگونی را تجربه کرده است، ولی با نگرشی دیگر، تعداد حوادثی که از اهمیتبسیار فوق العادهای برخوردارند، محدود مینماید که میتوان بعضی ازبعثتها، تعدادی ازهجرتها و انگشت شماری از سلسلهها و حکومتها را باز شمرد.
در میان این قلل مرتفع فراز و نشیبهای تاریخ بشر، یکی از مهمترین حوادث اثرگذار که از حیث گسترده و حیطة زمانی تأثیر، منحصر به فرد مینماید، قیام حضرت ابیعبدالله الحسین (ع) است که باعث تغییر بسیاری از جهتها گردید و در فضای تاریخاسلام، نقطة عطفی به شمار میرود.
آنچه ذهن نگارنده را به خود مشغول نموده و مدتی است اندیشة آن، توان حقیر رابه خود معطوف نموده، آن است که چنین حادثة عظیمی که از نظر دهشت بار بودن و همهجانبه بودن مصائب، کم نظیر مینماید، چگونه با فاصلة بسیار کمی از عزّت و عظمتحکومت حضرت رسول اعظم(ص) به وقوع پیوست؟ و چگونه جامعة اسلامی، بستر وقوعچنین ثلمهای را پدید آورد و نظارهگر آن بود؟
این موجز در پی آن است که به مختصری از اوضاع فرهنگی زمان آن حضرت(ع)در حدی که توان حقیر و دسترسی منابع و اختصار آن اجازه میدهد، اشارهای داشته باشد،هرچند بررسی همه جانبة همین سر فصلهای مختصر، بررسی و پژوهشی به مراتبوسیعتر از جزوه حاضر را میطلبد.
بررسی اوضاع عمومی زمان حضرت ابی عبدالله، تسلطی عمیق بر منابع رامیطلبد و امام(ع) در بیان خود، در مواضعی به تحلیل عمومی فضای فرهنگی پرداختهاست که به عنوان مقدمه، به آن اشاره میشود.
امامحسین(ع) برای آگاهی کوفیان از فلسفة قیام عاشورا، خطابهای ایراد کردندکه در آن، وضع عمومی فرهنگی، روشن شده است:
«انه قد نزل من الامر ما قد ترون، و ان الدنیا قد تغیرت و تنکرت و أدبر معروفهاو استمرت حذاء و لم تبق منها صبابةً کصبابة الاناء و خسیس عیش کالمرعی الوبیل. ألاترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا ینتاهی عنه؟ لیرغب المومن فی لقاء الله محقاً،فانی لا اری الموت الا شهادةً والحیاة مع الظالمین الا برماً. ان الناس عبید الدنیا و الدینلعق علی السنتهم یحوطونه ما درت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون»
این خطبه که در جمع اصحاب آن حضرت و در حالی که سپاه حر بن یزید، مانعحرکت آنها شده بود، ایراد گردیده، دارای نکات بسیار عمیقی است که در نهایت اینتحقیق، شواهد تاریخی، امهات مشاکل فرهنگی آن زمان به تأیید فرمایش حضرت ارئهمیشود.
اولین نکتهای که در این خطبه به آن اشاره شده است، تغییر ارزشهاست؛ارزشهایی چون تقوا، جهاد و سبقت به ایمان که نشان دهندة صلاحیت روحی صاحبسبقت است، به انزوا کشیده شده و ارزشهای جاهلی چون قومیت، تعصبهای ناروا و بیمنطق و...دوباره احیا شدهاند. دو رنگیها و نفاقها که در پرتو اندیشه، روشنگری و اقتدارحضرت رسول (ص) در شرف نابودی بودند، به مدد جهت جدید و نامیمون جامعه، بهسرعت رشد کرده و در تمامی جوانب، ریشه دواندهاند.
حضرت ابی عبدالله(ع) در ادامة تحلیل خویش از اوضاع آن عصر، باقیماندةارزشهای حق را به ته ماندة آب ته کوزه تشبیه میکنند که نشان از نایابی و یا کمیابیآندارد.
نکته بسیار مهم دیگری که آن حضرت بدان اشاره میکنند، خروج رسمی «حق»از ملاک و معیار بودن است، فلذا این خروج به گونهای است که امید اصلاح را صریحاًردکرده و خود را آمادة فدا شدن میداند.
فراز کلیدی این خطبه، قسمت نهایی آن است ـ البته گویا علامّه مجلسی در نقلآن متفرد است ـ که به چند نکتة مهم و اساسی اشاره دارد:
1ـ مردم، عبد دنیا شدهاند. اصرار به زنده ماندن به هر قیمت و با صرف نظر ازسمت و سوی زندگی، اولین نکتة آن است.
2ـ دینداری، به لقلقه زبان تبدیل شده است؛ یعنی از آن حقیقت والای گوهر دینکه سالهای طولانی، عمر حضرت رسول(ص) و دیگر ائمه: صرف تحقق آن شده بود،بجز ظاهری نمانده بود که پر واضح است این صفت، وصف عمومی جامعه است و وضعخواص؛ چه خواص نفاق و چه خواص حق را باید دقیقتر بررسی کرد.
3ـ نشانه دو نکتة قبل، آن است که چنانکه آزمایشی مشکل پیش آید، دیندارانبسیار کم خواهند بود.
نکتهای که قابل ذکر مینماید، آن است که چنان تحلیلی که در ضمن نکات قبلیگذشت، مشعر به ناتوانی حضرت رسول(ص) در انتقال فرهنگ عمیق اسلامی نیست، ولیاز آنجا که بررسی این اشکال ـ که معمولاًدر قبال ادعای ناتوانی عمومی از تشخیص بایدو نباید عملی ارائه میشود ـ مجالی گستردهتر میطلبد، از آن صرف نظر میکنیم.
جهت بررسی جوانب مختلف اموری که جایگاه مهمی در ایجاد و بقای فرهنگ وآنچه از مقوله آن است، نتیجة فحص مختصر خود را ذیل سر فصلهای آتی آوردهام.
1. اولین نکته، آداب مرسوم اجتماعی در حیطة مربوط به موضوع بحث میباشد.
یکی از سنن جاری و آداب ساری، پناه دادن به میهمان بوده است به گونهای کههانی بن عروة غطیفی مرادی ـ که از قبیله مذحج بود ـ در مقابل دستور ابن زیاد مبنی برتسلیم حضرت مسلم، گردن ننهاد و علت آن را چنین بیان کرد که:
«ولکن جاءنی مستجیراً فاستحییت من رده، و دخلنی من ذلک ذمام... فاما اذا قدعملت فخل سبیلی حتی ارجع الیه و آمره بالخروج من داری الی حیث شاء من الارض،لا خرج بذالک من ذمامه و جواره»
و در مقابل اصرار واسطهها (مسلم بن عمرو باهلی) جوابی داد که تأکید و تأییدکبرایِ کلیِ مرتکز در اذهان آن زمان است. وی گفت:
«و الله ان علیَّ فی ذلک الخزی و العار، انا ادفع جاری وضیفی و رسول ابن رسولالله الی عدوه و انا صحیح الساعدین و کثیر الاعوان؟..».
یکی دیگر از اموری که مهم به نظر میآمده، ایفای نقش در مقاطع حساس وننگدانستن گوشه نشینی در آن مقاطع بوده است.
یزید مسعود نهشلی، هنگامی که نامة ابی عبدالله(ع) رادریافت نمود که در آن، ویو جمعی دیگر را به نصرت خویش خوانده بود، بنی تمیم، بنی حنظله و بنی سعد را جمعکرد و بعد از آماده کردن روحی آنان، آن طوایف را نسبت به کمک امام حسین(ع) تهییجکرد. از جمله نکاتی که در این راستا استفاده کرد ـ که قاعدتاً نشانگر تسلم جمعی نسبتبه آن است ـ اشاره به لکة ننگ قبیلة خویش به جهت عدم حضور در جمل است و نیزیادآوری این نکته که برای پاک شدن آن افتضاح سیاسی، باید به فرزند طرف حق درجنگ جمل، پیوست:
«فقد کان صخر بن قیس قد انخذل بکم یوم الجمل، فاغسلوها بخروجکم الی ابنرسول الله و نصرته...».
اهمیت کار قومی و توجه به کار عشیرهای نیز در طیفی بسیار گسترده قابللمساست:
وقتی حضرت مسلم مشغول کارزار شده بود و شعر حماسی میخواند، محمد بناشعث ـ که از طرف ابن زیاد، مأمور دستگیری وی بود ـ فریاد میزد: «...ان القوم بنوعمک و لیسوا بقاتلیک و لا ضائریک..»یعنی حتی در بحبوحهای که یک طرف، قصدبراندازی ظلم و طرف دیگر، قصد ماندن دارد؛ رعایت اصول قومی گرایی، منطقی به نظرمیآمده است. نکته قابل توجه آن است که ابن زیاد، ضمن فرستادن محمد بن اشعث،یاران خود را نیز همراه وی فرستاد؛ زیرا: «... و بعث معه قومه لانه قد علم ان کل قومیکرهون ان یصاب فیهم مسلم بن عقیل».
فارغ از حق و نا حق و درست و نادرستی حرکت مسلم؛ فقط این را یقین داشت کههیچ قومی، خون وی را نمیپسندد. وقتی مسلم در مجلس ابن زیاد به قتل خود یقینپیدا کرد، عمربن سعد ابی وقاص را در میان همنشینان خلیفه، شناخت و گفت: میان منو تو خویشی وجود دارد، پس وارث من باش و وصیتهای مرا اجرا کن و در مقابل سکوتعمر بنسعد، ابنزیاد گفت: «لم تمتنع ان تنظرفی حاجة ابن عمک...» که صراحت دارد دراذهان آن زمان، خویشی و قومی، اهمیت بسزایی داشته است به گونهای که حاکم جور همچنین حقی را به کسی که در صدد اعدام اوست، میدهد.
از دیگر آداب جاری که از تحلیل وقایع و استدلالهای مستند به دست میآید،امانت داری و احترام به پیمانها است که به جهت رعایت اختصار، از توضیح آن صرفنظر مینمایم.
جهت تأیید نکتهای که در بالا گفته شد، مبنی بر اینکه قبیله گرایی و دقت درنیالودن دست به خون کسی از قبیلهای دیگر و عدم توجه به حق و ناحق بودن مقتول،میتوان به بعضی از دواوین شعرای آن زمان، از جمله عبدالله به زبیر اسدی که در داستانمسلم بن عقیل و هانی سروده است، مراجعه کرد:
أ یرکب اسماء الهمالیج آمناًو قد طلبته مذحج بذحول
به عنوان آخرین استناد پیرامون اهمیت دادن به قوم و قبیله، به ندای شمربن ذیالجوشن ـ که فردی تندخو و بد مزاج بود در خطابش به فرزندان ام البنین، اشاره میکنیمکه گفت: «انتم یا بنی اختی آمنون».
حال که به ارزشهای قوم گرایی در نزد عرب آن زمان اشاره شد، مناسب مینمایدکه از همین زاویه به ملاک ارزش نزد امام(ع) و یاران و اصحابش بنگریم تا از رهگذرمقایسه این دو منظر، به تفاوت مناط ارزش گذاری طرفین و در نتیجه به ارزش آنان پیببریم:
یکی از موارد بسیار زیبا، و دقیق و عمیق آن است که معیار، در نزد اصحابامام(ع)، حق و عقیدة صحیح است نه قوم و خویشی و... و آن هم انتخاب این حقایق وعقاید صحیح از روی بصیرت و مهمتر، تطبیق روز آمد حرکات و سکنات خود با اینملاکها.
در ثعلبیه وقتی امام(ع) ترجمان حالت منامیه خود را در جمله رؤیایی زیر سرازیرنمود که «قد رأیتُ هاتفاً یقول: انتم تسیرون الی الجنّه والمنایا تسیر بکم الی الجنّه»فرزند ارشد امام(ع) سؤال کرد که «افلسنا علی الحق؟» و بعد از تأکید خواستهاش، عرضکرد: «اذن لا نبالی الموت»
حتی شجاعتهای موهوم عرب ـ مثل جنگ و کشتن، و کشته شدن و بخشش ـنزد اصحاب حق به گونة دیگری برتری داشتند و دارای رنگ و بوی متفاوتی بودند:
و ان تکن الابدان للموت أنشئت فقتل امرءبالسیف فی الله افضل
این اشعار حضرت ابی عبدالله به نقل تاریخ، میباشد.
در جای دیگر میفرمایند: «... الا ترون الی الحق لا یعمل به و الی الباطل لاینتاهی عنه؟» که نشاندهندة ملاک بودن حق است. هلال بن نافع بجلی (ظاهراًهماننافع بن هلال است) در جواب خطبة فرزند رسول خدا(ص) چنین گفت: «و انا علی نیاتنا وبصائرنا، نوالی مَنْ والاک و نعادی من عاداک؛ ما با بصیرت، تو را انتخاب کردهایم و بهجهت همین انتخاب و بصیرتمان است که دشمنانِ تو را از آن جهت که دشمن حقند،دشمن میداریم.»
به جهت اختصار و پرداختن به دیگر مناطهای ارزش، نزد اصحاب امام و خودحضرت ابی عبدالله(ع) از اطالة مستندات، صرف نظر میشود و فقط یادآوری میگردد که«افتخار به جهاد در راه خدا» و امتناع از انحصار فضایل در نسل و نسب، مگر اینکهصاحب نسل به فضایل سلف خود افتخار کند و مناطیت «حقانیت عقیده» و فخر بهدوستداری حضرت رسول و نه تنها به نوه آن حضرت بودن و اثبات اینکه فخر در کاربرای خداست و رد فخر بزرگان، اگر برای خدا نباشد و ارجاع همه افتخارات نسبی خود بهدین و...از مواردی است که نزد خواص اهل حق، ملاک ارزش گذاری بود که البته هر کداماز آنها خود قابلیت آن را دارد که سر فصل تحقیقی مجزا باشد. متذکر میگردد که تمامیآدرسهای ذیل، دقیقاً مطابق موارد فوق است که جهت رعایت اختصار، از آنان صرفنظر میکنیم.
2.یکی دیگر از مواردی که به صورت افراطی در ردیابی تاریخ آن زمان، به وضوح،برجسته مینماید، تند خویی، بی منطقی و خشونت حاکمان است. صرف نظر از عللپیدایش چنین قدرتی برای حاکمان و تحلیل دیگر زوایا برای اصل ادعا، مؤیداتی ذکرمیشود:
ابن زیاد، هانی را به گونهای زد که گوشت صورتش آویزان شد و بینیاششکست. همینطور یکی از کارگزاران غیر دولتی خود را که با وساطت، هانی بن عروة رابه قصر برده بودند تا قضیه وی و ابن زیاد حل شود، هنگامی که زبان به اعتراض گشود بهگونهای تنبیه کرد که واسطة دیگر، به گونهای مضحک شروع به تمجید از امیر نمود. توجهشود که هانی از بزرگان عرب و رؤسای قبیله مذحج بوده است؛ نه یک فرد عادی، بهگونهای که شایعة قتل وی در قصر باعث شد تا قصر ابن زیاد به محاصره افتد و وی بادستپاچگی، شریح را جهت ادای شهادت به زنده بودن هانی، به نزد آنان بفرستد. کشتنهانی در بازار رسمی مسلمین به طرز بسیار فجیع نیز از آن موارد میباشد.
کشتن قیس بن مسهر ـ سفیر غریب حضرت ابی عبدالله(ع) ـ به گونهای بود کهقلم از کتابت آن، استیحاش میورزد، نمونهای از آنهاست. سر قیس میان جمع رسمیمسلمین و هنگامی که به وضوح شهادت میگفت، به طرز دهشت باری از تن جدا گردیدو مسلم بن عقیل به طرز غم باری به ملکوت اعلی پیوست و پیکر بی سر او از ارتفاع زیادقصر، به زمین پرتاب شد.
دستور رسمی قطع آب از کسی که ظاهراً خود را جانشین حضرت رسول(ص)میداند، نگریستنی است: «اما بعد فقد بلغنی کتابک و فهمت ما ذکرت، فأعرض علیالحسین ان یبایع یزید وان حل بین الحسین و اصحابه و بین الماء فلا یذوقوا منه قطرةکما صنع بالتقی الزکی عثمان بن عفان».
نیز بنگرید فرمان عبیدالله بن زیاد به عمر سعد را: «انی لم ابعثک الی الحسینلتکف عنه و لا لتطاوله و لا لتمنیه السلامة و البقاء، و لا لتعتذر عنه، و لا لتکون عندیشافعاً، انظر فان نزل الحسین و اصحابه علی حکمی و استسلموا فابعث بهم الیَّ سلما، وان ابوا فازحف الیهم حتی تقتلهم و تمثل بهم فانهم لذلک مستحقون و ان قتل الحسینفاوطی الخیل صدره و ظهره فانه عاق ظلوم...»
توجه به عدم خیر اندیشی ومصلحت خواهی که از فرازهای بارز این فرمان است ونگرشی بسیار بربرگونه به مقوله پدیدههای اجتماعی و محبوس بودن در حلقههای اوهام،از مواردی است که به وضوح از این دستور، ظاهر است. دستور کشتن و تصریح به مثلهکردن و اسب تازاندن بر شهدا، خود گویای اندکی از ادعاهای فوق است. شناعت ایناقاریر وقتی مضاعف میشود که فرمانهای حضرت رسول(ص) هنگام جنگ با غیرمسلمانان ملاحظه گردد.
3. فارغ از چرایی و چگونگی بروز نفاق عمومی ـ بر خلاف روحیة عرب ـ یکی دیگر ازمواردی است که در این زمینه به چشم میخورد. قبل از تشکیل حکومت اسلامی، ازآنجایی که مرکزیتی برای قبایل نبود و تمام درگیریها و جنگها بر سر اموری غیر ازمسائلی چون کشور گشایی بود و نیز از آنجایی که اقتداری مرکزی، اجباری بر پیروی ازخویش نمیکرد؛ هر قبیلهای سر خویش داشت، ولی در عصری که این نوشتار سعی دربررسی آن دارد، یکی از اموری که به وضوح به چشم میخورد، استیعاب بیماری نفاقاست.
بررسی چگونگی بروز چنین امری که قطعاًتشکیل حکومت اسلامی و اقتدارحکومت مرکزی و تغییر بافت اجرایی ـ سیاسی جزیره در آن نقش بسزایی داشته است،مجالی بسیار گسترده میطلبد که در این موجز نمیگنجد.
«ثم سار حتی بَلَغَ ذات عرق، فلقی بشر بن غالب وارداً من العراق، فسأله عناهلها فقال: خلفت القلوب معک و السیوف مع بنی امیه».
بشر بن غالب ـ که خود و برادرش بشیر به شهادت برقی، راوی حدیث بودهاند ـتصویری که از اهل کوفه ارائه میدهد آن است که من کوفیان را ترک کردم در حالی کهقلوبشان با تو و شمشیرهایشان با بنی امیه است و این اقرار، مؤید صریحی برایعمومیت نفاق میباشد. شبیه همین گفت و شنود با فرزدق شاعر هم تکرار شده است.
حضرت اباعبدالله الحسین(ع) در بیضه برای اصحاب خود و اصحاب حر ـ کهمأمور جلوگیری از حرکت امام(ع) و اصحابش بودند ـ خطبه خواند و بعد از حمد و ثنایالهی، تأکید میکنند: «شما برای من نامههایی فرستادید که خبر از بیعت شما میداد،حال به بیعت خود، عاقلانه عمل کنید و اگر بیعتم را از گردن خود بگیرید، قسم به جانم کهاین عمل از شما هیچ بعید نیست چرا که با پدر و پسر عمویم مسلم نیز همین گونه عملکردید».
نویسنده فرشاد براتی در جمعه 90/9/11 |
نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...