داورا در پیشگاهت ارمغان آورده ام
ارمغان چون اصغر شیرین زبان آورده¬ام
لیک از سوز عطش در حالت اغما بود
روی دست اندر منایش نیمه جان آورده¬ام
حیف صد افسوس ربی روی چون برگ گلش
از سموم تشنگی باد خزان آورده امنیست
دیگر لایق قربانیم اندر رهت
خود همین شش ماهه را دارم گمان آورده¬ام
آتش نیز عطش گرمای دشت کربلا
برده دیگر از تنش تاب و توان آورده¬ام
حالتش ویران نموده خانه صبر مرا
قدم از بار غمش باشد کمان آورده¬ام
باید اندر راه عشق تو زحلق تشنه¬اش
از دم پیکان شود خونش روان آورده¬ام
حال این قربانی معصوم ای مطلوب من
باشد اندر پیشگاه تو عیان آورده¬ام
گر بود لایق، خود این قربانی شش ماهه را
در جوار عدل و دادت میهمان آورده¬ام
تا رهائی یابد از دست عطش بر مردنش
گشته راضی مادر بی خانمان آورده ام
خالقی با سوزدل گوید شها این چندبیت
تحفه بهر اصغرت بر آستان آورده ام