او غربت صدای پدر را شنیده است
شش ماهه ای که سن بلوغش رسیده است
با بالهای ناله که از حال رفته بود
تا پیش چشمهای پدر پر کشیده است
دست سه شعبه ای که به سویش دراز شد
هرگز چنین بهار قشنگی نچیده است
آن سو صدا زدند که سیراب می شود
تیرش ز آه و اشک علی آبدیده است
خون گلوی ملتهبش بر زمین نریخت
این باغ لاله را کس دیگر خریده است
از تکه های حنجره ای خشک و بی رمق
ته مانده غریب صدایش چکیده است
پوشانده بود زیر عبا چون که مادرش
در این لباس تازه علی را ندیده است
گهواره بی دلیل به خود تاب می دهد
این بستر بدون علی خواب دیده است