مرگ سرخ
کشتن مسلم را به «بکربن حمران احمرى» سپردند، کسى که در درگیریها از ناحیه سر و شانه با شمشیر مسلمبن عقیل مجروح شده بود. مامور شد که مسلم را به بام «دارالاماره» ببرد و گردنش را بزند و پیکرش را بر زمین اندازد.
مسلم را به بالاى دارالاماره مىبردند، در حالى که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر مىگفت، خدا را تسبیح مىکرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهى درود مىفرستاد و مىگفت: خدایا! تو خود میان ما و این فریبکاران نیرنگباز که دست از یارى ما کشیدند، حکم کن!
جمعیتى فراوان، بیرون کاخ، در انتظار فرجام این برنامه بودند. مسلم، چون کوهى استوار،مصمم و مطمئن، دریا دل و شکیبا، بر فرار قصر خیانت و ستم بود. نگاهش به افق حقیقتبود، و به راه پاک و خونینى که هزاران شهید، جان خود را در آن راه به خداوند هدیه کردهاند.
شکوه و عظمت مسلم در آن اوج و بر فراز آن سکوى شهادت و معراج، دیدنى بود. گرچه آنان، این قهرمان اسیر و دستبسته را با تحقیر و توهین براى کشتن به آن بالا برده بودند، لیکن عزت مرگ شرافتمندانه در راه حق، چیز دیگرى است که دیدههاى بصیر و دلهاى آگاه، شکوهش را مىیابند. مسلم را رو به بازار کفاشان نشاندند. با ضربتشمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و... پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سروصداى زیادى به پا کردند. 56
پس از شهادت
مسلم، شهید شد و به ابدیت و ملکوت پیوست.
چند صفحهاى هم از حوادث پس از شهادتش و قضایاى مربوط به آن را یادآورى کنیم:
قاتل مسلم پس از آن جنایت، پایین آمد و پیش ابنزیاد رفت. ابنزیاد پرسید: وقتى که مسلم را از پلههاى قصر، به بالا مىبردید چه عکسالعملى داشت و چه مىگفت؟
گفت: خدا را مرتب، تسبیح مىگفت و از او مغفرت و بخشش مىطلبید....57
وقتى پیکر مطهر آن شهید را از فراز دارالاماره به پایین و به میان مردم انداختند، دستور داده شد تا بر آن بدن، طناب بسته و سرطناب را بکشند. و.... چنان کردند، تا آن که بدن بىسر را برده و به دار کشیدند.
پس از شهادت مسلم، به سراغ «هانى» رفتند.
هانى در زندان بود. دستهایش را از پشتبسته بودند که براى کشتن آوردند. هانى هنگام آمدن، هواداران خود از قبیله مذحج را به یارى مىطلبید، ولى کسى او را یارى نکرد. با قدرت،دستخود را کشید و از بند،بیرون آورد و در پى سلاح و ابزارى مىگشت که به دست گرفته و بر آنان حمله کند،که ماموران دوباره گرفتند و دستانش را محکم از عقب بستند و با دو ضربت، سر این انسان والا و حامى بزرگ مسلم را از بدن،جدا کردند.
هانى، در زیر ضربات جلاد مىگفت: «بازگشتبه سوى خداست. خدایا مرا به سوى رحمت و رضوان خویش ببر!» 58
آن فرومایگان،بدن هانى را هم به طنابى بستند و در کوچهها و گذرها بر خاک کشیدند. خبر این بىحرمتى به مذحجیان رسید. اسب سوارانشان حمله کردند و پس از درگیرى با نیروهاى ابنزیاد بدن هانى و مسلم را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن کردند، در حالى که جسد مسلم، بىسر بود. 59 آن روز، تنى چند از سرداران اسلام هم دستگیر شده و به شهادت رسیدند و اجساد مطهرشان در کنار آن دو قهرمان رشید به خاک سپرده شد و در روز نهم ذیحجه،کربلاى کوچکى در کوفه بر پا شد و یادشان به جاودانگى پیوست.
از صداى سخن عشق، ندیدم خوشتر یادگارى که در این گنبد دوار بماند خرقهپوشان همگى مست گذشتند و گذشت قصه ماست که بر هر سر بازار بماند در پى این شهادتها که وضع کوفه این گونه بحرانى و اوضاع نامساعد بود، کاروان امام حسین(ع) هم که از مکه به سوى کوفه حرکت کرده بود به سوى این شهر مىآمد.
حسینبن على(ع) در یکى از منازل میان راه، خبر شهادت این سه یار وفادار خویش را شنید. شهادت مسلمبن عقیل، هانىبن عروه و عبدالله یقطر، امام را ناراحت کرد و امام فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون» و اشک در چشمانش حلقه زد.و چندین بار، براى مسلم و هانى از خداوند رحمت طلبید و گفت: «خدایا براى ما و پیروانمان منزلتى والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمتخویش جمع گردان، که تو بر هر چیز، توانایى!»آن گاه نامهاى را که محتوایش گزارش شهادت آنان و دگرگونى اوضاع کوفه بود بیرون آورد و براى همراهان خود،خواند و گفت: هر کس از شما مىخواهد برگردد، برگردد، از جانب ما بر عهده او پیمان و عهدى نیست. 60
سخنان امام حسین(ع) پس از شهادت آن بزرگان،نشانه موقعیت والا و وظیفهشناسى و عمل به تعهد و رسالت از سوى مسلم بود. درباره مسلم،فرمود:
خدا مسلم را رحمت کند که او به رحمت و رضوان خدا شتافت و تکلیفش را ادا نمود و آنچه که به دوش ماست مانده است61.
امام، آن گاه خبر شهادت مسلم را به زنان کاروان خویش هم داد و دختر کوچک مسلمبن عقیل را طلبید و دست محبتبر سرش کشید. دختر متوجه شهادت پدر شد. امام فرمود:
من به جاى پدرت... دختر گریست، زنان گریستند. امام هم اشک در چشمانش حلقه زد. 62 پس از شهادت اینان وقتى بعضى از رهگذران که از اوضاع کوفه به امام گزارش مى دادند و از آن حضرت مىخواستند که برگردد و به کوفه نرود، امام جواب مىداد: «بعد از آنان در زندگى خیرى نیست.» و به همه مىفهماند که تصمیم به رفتن دارد. 63
فرزندان مسلم بن عقیل
قبلا گفتیم که تنى چند از فرزندان مسلم در واقعه عاشورا در رکاب سالار شهیدان جنگیدند و به شهادت رسیدند. دو فرزند کوچک دیگر او که در کاروان اسراى اهلبیتبودند، به دستور عبیدالله زیاد، زندانى شدند. در زندان به آن دو کودک، سخت مىگرفتند. یک سال در زندان ماندند. عاقبت، خود را به پیرمردى که متصدى زندانشان بود، معرفى کردند. پیرمرد که از علاقهمندان به اهلبیت پیامبر بود به شدت متاسف شد و در زندان را به روى آنان گشود. آن دو کودک از زندان گریختند. شب، خود را به منزلى رسانده و مهمان پیرزنى شدند که خود را علاقهمند به خاندان رسول معرفى مىکرد.
داماد نابکار آن زن، که از هواداران ابنزیاد بود و براى دریافت جایزه براى پیدا کردن این دو زندانى فرارى، بسیار گشته و خسته شده بود، آن شب عبورش به خانه زن افتاد و پس از سخنهاى بسیار، تصمیم گرفت که شب را همان جا بخوابد. نیمه شب، متوجه حضور آن دو کودک در خانه شد،برخاست و جستجو کرد. وقتى شناخت که آن دو فرارى اززندان،همین هایند، با بىرحمى تمام، دستهایشان را بست و سحرگاه به همراه غلامش آن دو کودک را برداشت و به کنار فرات برد. نه غلام و نه پسر آن مرد،هیچ یک حاضر نشدند فرمان او را در کشتن این دو کودک بىگناه مسلمبن عقیل اجرا کنند و خود را به آب زدند و شناکنان از چنگ او گریختند. اما این دو فرزند معصوم ماندند و آن سنگدل زرپرست و دنیا زده.
کودکان برخاستند و به درگاه خدا چهار رکعت نماز خواندند و با پروردگار مناجات کردند و گفتند:«یاحى یا حکیم. یا احکم الحاکمین. احکم بیننا و بینه بالحق» آن جلاد، سر آن کودکان را برید و بدنشان را در فرات انداخت و سرهاى مطهرشان را براى گرفتن جایزه نزد عبیدالله زیاد برد. 64 آرى،وقتى دنیا و ثروت، چشم دنیاخواهان را کور کند، براى درهم و دینار و مقام و قدرت، غیرانسانىترین کارها را هم انجام مىدهند.
سلام خدا و فرشتگان و پاکان بر روح بلند «مسلم بن عقیل» باد، که شرط وفا و جوانمردى را ادا نمود و جان خویش را فداى رهبر و مولایش سیدالشهدا«ع» کرد.
و... درود بر همه ادامه دهندگان راه او، که راه «حق» و «آزادى» است.
منابع:
1-ابن شهر آشوب،مناقب آلابى طالب، چهار جلد، انتشارات علامه، تهران.
2-ابن اثیر، الکامل، انتشارات دار صادر، بیروت 1396ق.
3-ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ترجمه رسولى محلاتى، انتشارات صدوق، قمر 1390
4-خوارزمى، مقتل الحسین(ع)، مکتبة المفید، قم 1383.
5-السماوى، محمد، ابصار العین فى انصار الحسین، مکتبة بصیرتى، قم.
6-قمى، شیخ عباس، منتهى الامال، انتشارات جاویدان، تهران.
7-قمى، شیخ عباس، نفس المهموم، ترجمه شعرانى، انتشارات اسلامیه، تهران 1374.
8- مفید، ابوعبدالله، محمدبن محمدبن نعمان، ارشاد، دو جلد، کنگره شیخ مفید، قم 1413 ق.
9-طبرى، محمدبن جریر ، تاریخ طبرى، شش جلد، انتشارات لیدن.
10-المقرم، عبدالرزاق، الشهید مسلم بن عقیل، بىتا، بىنا.
11-المقرم، مقتل الحسین(ع)، مکتبة بصیرتى، قم 1367.
12-مجلسى، محمد باقر،بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت1403.
پی نوشت :
1. اشاره استبه سخن پیامبر اسلام(ص) در فتح مکه -سال 8 هجرى که فرمودند: «اگر همه مردم از نسل ابوطالب بودند، همه شجاع مىبودند.»
2. در بحار، ج8، طبع قدیم،در مورد وقایع صفین و در بعضى از کتب تاریخ از جمله در «فتوح الشام» واقدى از حضور مسلمبن عقیل در فتوحات مصر و آفریقا و ارض صعید و فتح شهرى به نام «بهنساء» که در زمان خلیفه دوم انجام شده،سخن به میان آمده است و از شجاعتها و رزمآوریهاى مسلم در آن جنگها فراوان نقل شده است، ولى چون خیلى قابل اعتماد نیست از نقل آنها خوددارى مىشود.
3. تنقیح المقال، مامقانى، ج3، ص214.
4. تاریخ طبرى، ج6، ص238; مقرم، مقتل الحسین، ص258.
5. شیخ عباس قمى، نفس المهموم، ص36.
6. شیخ مفید، ارشاد، ج2، ص39.
7. شیخ مفید، ارشاد، ص204.
8. آغاز سفر در نیمه ماه رمضان و رسیدن به کوفه در 25 شوال بود. (مقتل الحسین مقرم، ص166).
9. شیخ مفید،ارشاد، ج2، ص205. بعضى هم نقل مىکنند که به خانه «مسلمبن عوسجه» وارد شد.
10. تاریخ طبرى،ج6، ص199.
11. در کتابهاى تاریخ، دوازده هزار، هجدههزار، بیست و پنجهزار تا چهل هزار نفر هم نقل شده است.
12. مقرم، مقتل الحسین،ص168.
13. نفس المهموم، ص39.
14. کامل ابن اثیر، ج4، ص23.
15. شیخ مفید، ارشاد، ج2، ص45.
16. مقرم، مقتل الحسین، ص172.
17. همان، ص173.
18. شیخ مفید،ارشاد، ج2، ص45.
19. مقتل الحسین،مقرم ص175.
20. شیخ مفید، ارشاد، ج2، ص46.
21. برادر رضاعى (شیرى) امام حسین -علیه السلام.
22. ابن شهر آشوب، مناقب آلابىطالب، ج4، ص92.
23. شیخ مفید، ارشاد، ج2، ص47.
24. همان.
25. مقرم، مقتل الحسین، ص178.
26. این جمله، شعار مسلمانان صدر اسلام به هنگام جهاد بود;یعنى «اى یارى شده و نصرت یافته! بمیران و جانش را بگیر....»
27. کامل ابناثیر، ج4،ص30.
28. خوارزمى، مقتل الحسین، ج1، ص206.
29. بحارالانوار،ج44، ص349.
30. اعیان الشیعه، ده جلد، ج4، ص554; ابصار العین،ص57.
31. خوارزمى، مقتل الحسین،ج1، ص207.
32. بحار الانوار، ج44، ص350.
33. شیخ مفید، ارشاد،ج2، ص55.
34. شیخ عباس قمى، نفس المهموم، ص50.
35. کامل ابناثیر، ج4، ص31.
36. همان، ص32.
37. یکى از مهرههاى کثیف و سرسپرده به ابنزیاد.
38. کامل ابن اثیر، ج4، ص32.
39. بحارالانوار، ج44، ص352.
40. نفس المهموم،ص51.
41. شیخ مفید،ارشاد ج2، ص56.
42. بحارالانوار، ج44،ص354; نفس المهموم، ص57.
43. رجز، شعرهاى حماسى و شعارهایى بود که رزمندگان در میدان نبرد مىخواندند.
44. هو الموت فاصنع ویک ما انت صانع فانتبکاس الموت لا شک جارع فصبرا لامر الله جل جلاله فحکم قضاء الله فى الخلق ذایع
«الشهید مسلمبن عقیل، مقرم ص164.»
45. ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ترجمه، ص103.
46. نفس المهموم، ص51.
47. مقرم،مقتل الحسین، ص183.
48. نفس المهموم، ص52.
49. مقرم، مقتل الحسین، ص186.
50. نفس المهموم، ص52.
51. بحارالانوار،ج44، ص355.
52. نفس المهموم، ص53.
53. شیخ مفید،ارشاد، ج2، ص61.
54. همان، ج2،ص63.
55. مقرم، مقتل الحسین، ص189، به نقل از لهوف.
56. شیخ مفید، ارشاد، ج2، ص64.
57. نفس المهموم، ص54.
58. الى الله المعاد، اللهم الى رحمتک و رضوانک. «مقرم، مقتل الحسین» ص190.»
59. مقرم، مقتل الحسین، ص190.
61. شیخ مفید، ارشاد،ج2، ص75. 1. رحم الله مسلما فلقد صار الى روح الله وریحانه و رضوانه اما انه قدقضى ما علیه وبقى ما علینا. «سید عبدالله شبر، جلاء العیون، ج2، ص52.»
62. منتهى الامال، ج1، ص398.
63. نفس المهموم، ص91.
64. نقل به اختصار از «منتهى الآمال» شیخ عباس قمى، ص76 - 78.
نویسنده: جواد محدثی
منبع: آشنایی با اسوه ها/راسخون