پی نوشت:
مرحله اول ثبت نام توی اردوی از بلاگ تا پلاک 6 انجام شد
فرشاد براتی
صدایش میلرزید، در دلش آشوبی بود، نمیدانست عاقبت کارش چه میشود، فقط میرفت تا برسد، همچنان میرفت و با خود زمزمه میکرد، آی خانم گل، آی آقا گل، آخرین بهار من گل، آی خانم گل، آی آقا گل، اولین بهار من گل