خوشبو ترین گل گلاب کربلا منم
شیوا ترین نوای نی نینوا منم
با خون نوشته روی گلویم کلیم عشق
باب الحوائج حرم مصطفی منم
با تیر عشق هستی خود را فروختم
بازار عشق را به تبسم بها منم
خون گلوی من به همه دردها دواست
درمان دردهای دل بی دوا منم
با دست کوچکم گره ها باز می شود
مردم علی اصغر مشکل گشا منم
نامم علی اصغر و در کشتی حسین
هم بادبان و لنگر و هم ناخدا منم
ای حرمله به بیش? ما بیهوده میا
چون شیر کوچک حرم لا فتی منم
آوازه شجاعت من تا به عرش رفت
خیبر گشای دیگر خیبر گشا منم
این دست های کوچک من دست حیدری است
شش ماهه ای که کشته شد بی صدا منم
تو را من مىشناسم بى قرینى
سوار کوچک نیزه نشینى
میان آیههاى سوره فجر
تو هم کوتاه و هم کوچکترینى
بگوید با زبان سرخ خونت
تو هم دلواپس فرداى دینى
به چشمان زمینى، آفتابى
به چشم آسمان، ماه زمینى
دلم را بین دست تو سپردم
تو هم مانند جدّ خود امینى
بسوزان، آب کن، از نو بریزم
یقین دارم تو هم مىآفرینى
پریده دید عدو تا که رنگ و روى تو را
حواله داد به تیرش، گل گلوى تو را
تبسمى که شکفت از سه شعبه بر لب تو
نشان حرمله مىداد خلق و خوى تو را
صداى پارگى تارهاى حنجر تو
چو مشک پاره گدازد دل عموى تو را
نماز صبر به پشت خیام مىخواند
که دید دریم خون آخرین وضوى تو را
مگر نه خون تو بر آسمان پدر پاشید
که حق گواه دهد قصهى گلوى تو را؟
مگوى بسته زبان تو زبان حق هستى
زمانه پى نبرد عمق گفتگوى تو را
قرار خویش ز کف مىدهد چو مىشنوم
سحر به باغ دل خسته عطر و بوى تو را