بیشتر عمرمان را در گذر از کوچه هایی سپری کردیم که به خاطر تنگ و تاریک بودن آنها، حتی جلوی پای خودمان را هم نتوانستیم ببینیم.
کینه ها و کوته نظری ها، بیشترین عاملی بود که ما را به این کوچه های دراز و سرد کشاند و مدام ما را به جلو حرکت می داد، گذشته ها که گذشت، اما ای کاش می توانستیم روزی بفهمیم که این کوچه ها، حتی جای گذر خودمان را هم ندارد، ای کاش همین حالا راهی باز می کردیم و از فرعی های اصلی نما، به راه های اصلی زندگی قدم می گذاشتیم.
ای کاش کینه ها را به دوستی ها و کوته نظری ها را به خوش بینی و نگاه هایی زیبا بدل می کردیم و راه خود را با همراهانمان که سالهاست آنها را غریبه می پنداریم، ادامه می دادیم.